کد مطلب:94404 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:267

بیان نتیجه آخرین بخش از جمله نهم











اصل: فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله.

ترجمه: پس هر كه خدا را كه منزه از هر عیب و نقص است (به صفاتی مانند صفات آفریدگان) وصف كند، برای او قرین و همتا قرار داده است و هر كه برای خدا قرین قرار دهد او را دو چیز شمرده ست و هر كه خدا را دو گانه بشمرد او را دارای اجزاء دانسته است و هر كه خدا را دارای اجزاء بداند درباره ی او جاهل است.

واژه ها: ثنا از ریشه ی تثنیه بمعنی دو گردانیدن است.

جزا از ریشه ی تجزئه بمعنی پاره پاره كردن و جزء جزء كردن است[1].

[صفحه 86]

شرح: این چند جمله از كلام امام علیه السلام نتیجه های فاسدی را كه از توصیف كردن خدا به صفات مخلوقات حاصل می شود گوشزد می فرماید و بیانش اینست كه وقتی صفات خدا را جدای از ذاتش بدانیم چیزی را همراه و ضمیمه ی ذات او تصور كرده ایم و هر گاه چنین تصوری داشته باشیم خدا را دو چیز دانسته ایم یكی ذات و دیگر صفت، و هر گاه خدا را مركب از ذات و صفت بدانیم برای او اجزاء تصور كرده ایم و كسی كه خدا را دارای جزء بداند او را نشناخته است، زیرا چیزی كه دارای جزء باشد در وجود خود نیازمند به آن اجزاء و نیازمند به كسی است كه آن اجزاء را بهم پیوندد و واجب الوجود غنی بالذات است و از هر گونه نیاز مبراست.

بنابراین نتیجه ی توصیف خدا به صفات مخلوق، تركیب و جزء داشتن خداست در صورتی كه تركیب از خواص ممكن الوجود است (یعنی چیزی كه از خود هستی ندارد) نه واجب الوجود (یعنی وجودی كه هستی اش از خودش می باشد).

برای اینكه هر چیز ممكن وجودش از دریچه ی باریك اندیشی از دو چیز تركیب یافته است، یكی خود وجود، و دیگر اندازه ی وجود كه از آن به ماهیت تعبیر می كنند، و این نوع از تركیب حتی در چیزهائی كه از آنها به «بسائط» تعبیر می كنند مانند نور و رنگ راه دارد و با اینكه در آنها وجه مشترك و وجه ممیز هر دو یك چیز است مثلا نور قوی و نور ضعیف هر دو در نورانیت مشتركند و امتیازشان نیز

[صفحه 87]

از همان جهت نورانیت است كه آن قویتر و این ضعیف تر است. ولی با این وصف از نظر باریك اندیشی دو جهت می توان در آن تصور كرد، یكی خود نور و دیگر حد و اندازه ی آن. و از این جهت آنها هم بسیط به تمام حقیقت نیستند بلكه بسیط به تمام حقیقت ك مرتبه و حد و اندازه در وجودش راه ندارد ذات واجب الوجود است[2] و از این بیان دو نكته ی دیگر معلوم می شود:

1- توصیف خداوند به صفت موجود، عالم، قادر یا هر عنوان كمالی به ملاحظه ی اینست كه حقیقت آن صفت از صمیم ذاتش گرفته شده به خلاف صفات ممكن كه از خارج گرفته شده و بان ضممیه گردیده است (چنانچه گذشت) و بنابراین معنائی كه برای وصف مانند عالم و قادر و... در لغت و ادبیات می كنند به اینكه صوف ذاتی است كه همراه او صفتی (معنائی) باشد، نظر به صفات ممكن است نه صفات واجب.

2- صفات كمالیه ی ثبوتیه ی خداوند به صفات سلبیه برگشت نمی كند، چنانچه بعضی گمان كرده اند و گفته اند وقتی می گوئیم خدا عالم است یعنی جاهل نیست و وقتی می گوئیم خدا قادر است یعنی عاجز نیست و

[صفحه 88]

همینطور صفات دیگر، زیرا لازمه ی این گمان، تعطیل ذات خداوند از صفات و خالی دانستن او از كمالات است و بعضی گمان كرده اند تنزیه حق تعالی به اینست كه هیچ صفت مشتركی با مخلوقات نداشته باشد، این گمان هم باطل است زیرا تنزیه و بیرون دانستن خدا از حد تشبیه این نیست كه هر صفتی بر مخلوق اطلاق می شود بر خالق اطلاق نشود، بلكه باینست كه بدانیم صفات خلاق با مخلوق متفاوت است، زیرا صفت خالق، واجب، قدیم، ذاتی، نا محدود است ولی صفات مخلوق، ممكن، حادث، محاود و از غیر اوست، بنابراین صفات خالق شباهتی به صفات مخلوق ندارد، اگر چه در اطلاق مشترك است.

[صفحه 89]


صفحه 86، 87، 88، 89.








    1. منتهی الارب.
    2. و این وحدت را به وحد حقه حقیقیه تعبیر می كنیم، چنانچه وجود مبارك حضرت محمد (ص) كه مظهر اتم و اكمل صفات كمال حقتعالی است، وحدت حقه ظلیه می نامیم.